فیش نویس

۴ مطلب با موضوع «حکایت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین مى کرد و به خیال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد.

حکیمى او را دید و به او گفت : اى احمق! بیهوده کوشش نکن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند این خیال باطل را از سرت بیرون کن، 

زیرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و سایر چارپایان بیاموزى.

 

 

 

مطلبی منسوب به امام علی علیه السلام، در اوصاف سگ نقل می کنند. که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در اوصاف «سگ» فرموده است:

طوبی لمن عیشه کعیش الکلب، ففیه عشرة خصال فینبغی ان یکون کلها للمؤمن؛ خوشا به حال کسی که زندگیش چون زندگی سگ باشد. در این حیوان، ده خصلت است که مؤمن، به داشتن آن ها سزاوار است.

الاول: لیس له مقدار بین الخلق و هو حال المساکین؛ اول: آن که سگ را در میان مردمان قدری نیست و این حال مسکینان است.

الثانی: ان یکون فقیرا لیس له مال و لا ملک و هو صفة المجردین؛ دوم: آن که مالی و ملکی ندارد و این همان صفت مجردین است  مجردین، یعنی کسانی که به مقام تجرد نائل شده اند و از همه چیز و همه کس حتی خود، فارغ شده اند.

الثالث: لیس له مأوی معلوم و الارض کلها له بساط و هو من علامات المتوکلین؛ سوم: آن که او را خانه و لانه ای معین نیست و همه زمین، بساط او است و این علامت متوکلان است.

الرابع: ان یکون اکثر اوقاته جائعا و هم من دأب الصالحین؛ چهارم: آن که اغلب اوقات گرسنه است و این عادت صالحان است.

الخامس: إن ضربه صاحبه مأة جلدة لا یترک بابه و هو من علامات المریدین؛ پنجم: آن که اگر صد تازیانه از صاحب خود بخورد در خانه او را رها نمی کند و این صفت مریدان است.

السادس: لا ینام من الیل الا الیسیر و ذلک من اوصاف المحبین؛ ششم: آن که شب هنگام به جز اندکی نمی خوابد و این از اوصاف محبین است.

السابع: انه یطرد و یجفی فیجیب و لا یحقد و ذلک من علامات الخاشعین؛ هفتم: آن که رانده می شود و جفا می بیند لکن چون بخوانندش، بدون دلگیری، باز می گردد و این از علامات خاشعین است.

الثامن: رضی بما یدفع صاحبه من الاطعمة و هو حال القانعین؛ هشتم: آن که به اضافه طعام صاحبش راضی است و این حال قانعین است.

التاسع: اکثر عمله السکوت و ذلک من علامات الخائفین؛ نهم: آن که بیشتر اوقاتش خاموش است و این از علامات خائفین است.

العاشر: اذا مات لم یبق منه المیراث و هو حال الزاهدین؛ دهم: آن که چون بمیرد میراثی به جای نگذارد و این حال زاهدان است.

 

رسول خدا(صلوات الله علیه) فرمود: از کلاغ سه عادت بیاموزید، پنهان بودنش به هنگام جفت شدن و سحر خیزیش در طلب روزى و بیدار و هوشیار بودنش. (الخصال/ ترجمه فهرى/ج‏1 / 113)

  • ۰
  • ۰

پیر بشی اما نوبتی نشی 

یه روز تو مترو جامو دادم به یک پیر مرد نورانی و خوش صورت   
نشست و گفت:
جَوون الهی پیر بشی ولی نوبتی نشی!

گفتم:
حاجی نوبتی چیه ؟

گفت:
آدم وقتی پیر میشه
و دیگه قادر به انجام کارهاش نیست،
یکی باید کمکش کنه
اونجاس که بچه ها دعوا میکنند
و میگن:
امروز نوبت من نیست 

امیدوارم پیر بشید
ولی نوبتی نشید

  • ۰
  • ۰

ﻣﺮﺩی ﻛﻪ ﻋﻘﺐ ﺗﺎکسی ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮی ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﭼﻴﺰی ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ میﻛﺮﺩ، ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮچی میﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻋﻘﺒﻴﻢ.

کسی ﺟﻮﺍبی ﻧﺪﺍﺩ، ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ می‌ﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ هیچی، ﺯنی ﻛﻪ ﺟﻠﻮی ﺗﺎکسی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ‏«ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ» ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ‏« ﭼﺮﺍ؟‏» 

ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ‏« ﭘﺴﺮ ﻣﻦ همش ﺷﺶ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭلی نمیتونه ﺑﺪﻭﻭئه... ﻫﺮ ﻛﺎﺭی می‌ﻛﻨﻴﻢ نمیﺗﻮنه.» 

ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ‌ﻛﺪﺍﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻳﻢ، ﺑﻪ ﺯﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ، ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.

چقدر برای اینکه سلامتید خدارو شکر می‌کنید؟

 

 

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم

 

مرغ بریان به چشم مردم سیر/ کمتر از برگ تره بر خوان است

وان که را دستگاه و قوت نیست/ شلغم پخته مرغ بریان است

  • ۰
  • ۰

🔻مدتی قبل قضیه ای را مطالعه کردم که عنوانش این بود «نماز خربزه ای». جالب بود. 

🔹از قول یکی از سادات ایرانی نوشته بود که در سفری که مکه رفته بودم؛ یک روز صبح قبل از ورودم به مسجد الحرام یک خطری برایم پیش آمد که باید مرده بودم ولی محسوس بود که خداوند مرا در آن خطر نجات داد. بعد از آن قضیه آمدم وارد مسجد الحرام بشوم دیدم یک عربی خربزه چیده است، درشتها را یک طرف و کوچکترها را طرف دیگر چیده است و دارد می فروشد.

پرسیدم: قیمت آن چه قدر است؟ گفت: اینها این قیمت و آنها آن قیمت. با خودم گفتم الان که نمی توانم بخرم. بروم مسجدالحرام نماز بخوانم و در برگشتن می آیم و جدا می کنم و می خرم. رفتم نماز ایستادم، در تمام نماز در این فکر بودم که موقع برگشت چند تا خربزه بخرم؟ بزرگترها را بخرم یا کوچکترها را ؟ و ...  نمازم تمام شد، سلام دادم و دعا خواندم. 

در موقع خروج از مسجد الحرام با یک آقائی برخورد کردم ؛ سلام کردند جواب دادم، گفتند: «آن خدائی که امروز قبل از ورود به مسجدالحرام تو را از مرگ حتمی نجات داد آیا سزاوار است که الان در مسجدالحرام برایش نماز خربزهای بخوانی؟!» بعد سرش را پائین انداخت و رفت. مدتی به فکر رفتم بعدا هر کاری کردم او را پیدا کنم دیگر نتوانستم.

‌ 

┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری